یکی از جمعه ها جان خواهد آمد
به درد عشق درمان خواهد آمد
غبار از خانه دلها بگیرید
که بر این خانه مهمان خواهد آمد
روزی هارو الرشید ملعون برای تفریح به دیوانه خانی رفت. در میان دیوانگان جوان با متانت و آرامی را مشاهده کرد. بااو مشغول صحبت شد و به گمانش رسید که آوردن این جوان به دیوانه خانه ظالمانه بوده. در این هنگام خلیفه شرابی طلبید و خود جامی نوشید وجامی به جوان داد.جوان از گرفتن جام خودداری کرد. هارون اصرار کردتاجام شراب را بگیرد.
جوان دیوانه گفت:
تو شراب مینوشی که مثل من شوی ، اگر من بنوشم مثل چه کسی میشوم.
درروزهای نخست وزیری امیرکبیر ؛یه روز احتشام الدوله عموی ناصر الدین شاه که فرماندار بروجرد بوده به تهران می یاد. وپیش امیر کبیر میره.
امیر کبیر میگه: وضع بروجرد چگونه است.
فرماندار جواب داد: قربان اوضاع به قدری در امن وامان است که گرگ ومیش از یک جوی آب میخورند.
امیر کبیر عصبانی شد و گفت : من میخواهم مملکتی که من صدر اعظمش هستم ؛ آنقدر امن و امان باشه که هیچ گرگی وجود نداشته باشه که در کنار میش آب بخوره.تو میگی میش و گرگ باهم آب بخورن.
احتشام الدوله که جوابی نداشت ؛سر به زیر انداخت و چیزی نگفت!
امام علی (ع) میفرماید: هرکس گرفتاریها و مصیبتهای خود را بزرگ بداند؛ خداوند او را به مصیبتهای بزرگتر مبتلا میکند.